کلیات برنامه

چرا بنده فکر کردم از دیروز مسابقه شروع شده !؟ ها!؟! یعنی من دیروز رو که میتونستم کمثل البقره تناول کنم رو از دست دادم و غذا خوردنم کمثل العصفور بود!!!

درهرصورت که امروز صبح از خواب بلند شدم و فرتی رفتم روی ترازو و دیدم که بعله بنده را 81 کیلو گرم فیکسسسسسس نشان میدهند! حالا یعنی یه روز اینهمه تاثیر داشته !؟ باید دید فردا صبح ترازو چه خواهد گفت !

درمورد آب خوردن من یه مشکلی دارم ! از اونجایی که اینجا خیلی گرم و شرجی هست ! من خیلی زود به زود تشنه ام میشه ! و کلا انگاری به آب و مایعات خوردن اعتیاد پیدا کردم ! یعنی گاهی اینقدر چای کمرنگ و آب میخورم که حالت تهوع بهم دست میده ! هرکاری هم میکنم که ترک کنم نمیشه ! یکی بیاد منو ببنده به تخت!! یعنی اگه یه روز کمتر آب بخورم ! صورتم خشکه میزنه آب دهنم رو به سختی فرو میدم ! انگاری از صحرا اومده باشم ! خدا اون روز رو نیاره که یه غذای چرب یا شور یا حتی شیرین بخورم ! یا اینکه یه کمی عصبی باشم ! اینقدر آب به این شکم بدبخت میبندم که شکل پلنگ صورتی میشم !!( یادتونه شکمش مثل بشکه شده بود!؟) گاهی هم دیگه گلاب به روتون میشم ! زیادی هم مایعات بخوریم شکممون باد میکنه و بد شکل میشه ! مثل من که انگاری همیشه نفخ دارم ! حالا من برعکس همه که تو برنامه شون میذارن اضافه کردن تعداد لیوان های آب خوردن ! من باید یه برنامه ریزی کنم که کم کم آب خوردنم رو به لیوان لیوان برسونم نه پارچ پارچ!!

خوب دوستای عزیز امیدوارم که این برنامه واقعا درست و درمون پیش بره و بنده هم بتونم در جوار شماها پایداری خودم رو داشته باشم ! البته به نظر میاد که من همه هفت هفته رو نتونم همراه باشم چون واسه 20 می بلیط رزرو کردم واسه ایران و فکر میکنم تا اون موقع میشه 6 هفته ! البته سعی میکنم اون یه هفته باقیمونده رو هم خودم رو کنترل کنم ! ولی خوب به نظر شما کسی که دو سال آزگار هرشب خواب نون بربری و نون سنگک دیده و همچنین پنیر تبریز و کباب کوبیده و ساندویچ هایدا و ..... آخ مادرررررررجاااااااااااااااااان !!! میتونه همون هفته اول که میرسه به وطن و مامان جانش رو میبینه( و صد البته مامان جانش میخواد تلافی این دو سال رو در همون هفته اول در بیاره ) مقاومت کنه!؟ حالا ببینیم چی میشه ! شاید اینقدر خوش تیپ شده بودم که حیفم اومد !!

امان از این روده دراز.... من اومده بودم کلیات برنامه ام رو بگم و برم سراغ درس و مشقم!

خوب توی این هفت هفته یا به قولی شیش هفته من علاوه بر وزن کم کردم دوست دارم به یه چیزای دیگه ای هم دست پیدا کنم .

1-     معقولانه آب خوردن

2-     کمتر و منظم تر خوابیدن

3-     ورزش روزانه حتی اندکی

4-     مصرف مکمل ها

5-     مصرف منظم سبزیجات

6-     ماساژهای موضعی واسه سلولیت های نازنین

7-     توجه به پوست و موها

8-     یه کمی به این اعصاب بدبخت آرامش بدم شده حتی با ده دقیقه مدیتیشن

9-     نظم داشتن (خوب همین مرتب آپ کردن خودش به نوعی تمرین نظم هست)

10- کیپینگ کانتکت ویت مای دیِر فرندز(فقط خواستم بدونید انگلستی هم بلتم !!)

آخرین یادداشت برنامه سیزده روزه !

برنامه خوبی بود ! البته بنده خودم رو زیاد درگیرش نکردم تا بار فکری واسم نداشته باشه ! ولی خوب اینکه میبایست یه جایی درج میشدم واسم خوب بود ! و اینکه ترازو عدد کمتری رو نسبت به قبل واسم نشون میده ! البته من وزن ترازوییم زیاد واسم مهم نیست ! نه که مهم نباشه ! یعنی خوش تیپ شدن بیشتر واسم ملاک هست تا کم وزن شدن! شاید به نظر مسخره بیاد ولی من دوست دارم یه کم گوشتی باشم ! یه کم فقط ! ولی صاف و صوف! من به شخصه از خیلی لاغر شدن خوشم نمیاد ! مثلا این دوست چینی من ۴۷ کیلو هست و اصرار داره که پاهاش چاق هستن و دلش نمیخواد دامن بپوشه !! ولی به نظر من پاهاش مثل پاهای پینوکیو هست!! ولی جرات ندارم بهش بگم که باباجان تو خیلی هم خوبی اصلا یه کم هم اضافه کنی بهتر هم میشه ! چون میترسم فکر کنه من دارم از حسودی این حرفا رو میزنم ! از شانس قراضه من یکی دیگه از دوستام که اونم چینی هست !! همش ۴۰ کیلو هست و خیلی هم مراعات میکنه و میخواد وزن کم کنه ! آخه تو رو خدا بگید من وسط این نی قیلون ها چیکار میکنم !!!؟ حالا بهش میگم من وزن ایده آلم ۵۶ کیلو هست ! همچین چشماش رو گشاد میکنه که یعنی مثلا ۵۶ هیولا هست!!! به نظر شما آدم اون قدر لاغر باشه خوش تیپ تره!؟ من خیلی داهاتی و قدیمی فکر میکنم که دوست دارم یه پره گوشت هم داشته باشم !؟!؟

از اون روز تا امروز

خوب از اونجایی که من معمولا در خنگی گوی سبقت رو از همه می ربایم و یک تنه به جلو می تازم ! در این چند مدت که این وبلاگ رو بنا نهادیده بودیده بودم (لطفا در زیبایی افعال غرق نشید!!) همش با خودم فکر میکردم چرا یکی نمیاد به من یه سری بزنه ! و دیگه دچار افسردگی و غم و اندوه و شیرینی و نون خامه ای و .....(عمرا اگه بشه به این شیرینی های بد مزه مالزیایی لب زد!!) شده بودم ! و امروز به ناگاه به خود آمده و خواستم آپی بنمایم که دیدم وا اسفاهااااااااااااا! نظرات در این وبلاگ تاییدی بودندی و بنده خبر نداشتمی! و این صبای نازنین که سرگروه بودندی و خیلی هم فعال بودندی هی واسه ما کامنت گذاشتندی و بنده کماکان کور بودندی!!! خلاصه اینکه بنده رسما از همین تریبون مراتب خاکساری و شرمندگی خودم رو به این دوست عزیز اعلام کرده و برنامه چند روز بعدی خود را بدین شرح اعلام میدارم .... روز چهارم تا یازدهم : از اونجایی که اوقات همه به بیحاصلی و بطالت میگذشت و بنده مجبور به شرکت در چند فقره ورک شاپ (همون کارگاه آموزشی خودمون) بودم فعالیتم در سه روز از این روزها همون نیم ساعت پیاده روی بوده و لاغیر و درمورد غذا هم باید بگم سعی کردم تا اونجایی که ممکنه چیزای اضافه رو از خورد و خوراکم حذف کنم چیزای کوچولویی مثل یه لیوان شربت یا یه دونه شکلات گیاهی که گاهی وقتا واسه معده ام میخوردم ! بجای انواع شربت که اینجا خیلی مرسومه با غذا میخورن ! به همون آب اکتفا کردم . دو سه روزی هم شدیدا درگیر برنامه مهمون داری و اینا بودم یعنی دور از جون همه دوستان مثل سگ جون کندم ! چون دو سه تا از دوستامون و یکی از استادامون رو دعوت کرده بودیم و منم میخواستم غذای ایرانی به خورد این بدبختا بدم ! حالا شما فکر کنید یه گاز دو شعله کوچولو دارید و خانواده هم دائم موارد جدیدی رو به منوی غذا اضافه میفرمودند! یعنی یه جاهای از زور خوشحالی دیگه گریه ام میگرفت ! از بس که این خانواده به فکر من هست!!! شب هم که مهمون ها اومدن و خوردن و ریختن و پاشیدن همشون به اتفاق گفتن که من خیلییییییییییی کم غذا هستم و هیچی نمیخورم و تعجب از اینکه چرا چاقم و اینا ! دیگه روم هم نمیشد بهشون بگم بابا دارم از خستگی غش میکنم ! بعد آخر شب که همه رفتن یکی از دوستای من که چینی هست خیلی شیک و باکلاس از من لباس راحتی خواست و یه دوش گرفت و بعدشم که خوب, ما نمیتونستیم اونو از خونه بیرون کنیم که ! یه جایی براش جور کردیم که بخوابه ! و فرداش دوباره مجبور به مهمونداری و این حرفا...... حالا هی میگه من شنیدم شما روز 13 یه برنامه خاصی دارید ! برنامه تون چیه منم میخوام بیام ! منم فوری قبل از اینکه خانواده دچار هیجان بشه!! گفتم ما برنامه ای نداریم چون درس داریم و من هر روز باید برم مرکز!!! حالا بعد از این ماجراها خانواده میفرمایند میبینی چقدر خوبه خوش میگذره !؟!؟ میتونیم هر هفته مهمونی داشته باشیم ! در اینجا بود که بنده از زور خوشحالی دچار دل پیچه شدید شدم و تا هم اکنون که در خدمت شما هستم گلاب به روتون گلاب به روتون....... الان یعنی از این برنامه دقیق تر داشتید!؟!؟ فقط خواستم یه شمای کلی از زندگی بنده داشته باشید شاید خدا فرجی کرذ و منم روز به روز برنامه نوشتم!! آها من روز اول عید که خودم رو کشیدم 83 کیلو بودم الان که 11 فروردین باشه وزنم حدود 82 هست ! بدون هیچ رژیم و برنامه ای ! البته من خودم نیم کیلو کم کردن رو حساب میکنم ! ایشالا اگه عمری باشه و برنامه ادامه پیدا کنه شاید جدی تر ادامه بدم .