دوازدهم اردیبهشت هشتاد و هشت

برنامه غذایی:

صبحانه : یه لیوان نسکافه , یه تخم مرغ آب پز

 ناهار: دوتا همبرگر با گوشت مرغ (خودم درست کرده بودم با توفو و گوشت چرخ کرده مرغ و ادویه جات) دو ساقه کرفس نصف گوجه فرنگی

شام : یه تیکه سینه مرغ و 10 گرم پنیر

میان وعده: یه کاسه گنده سالاد با روغن زیتون (نیم قاشق) و سرکه سیب (البته دیدم داره کالریام پایین میاد یه نصفه آووکادو هم توش ریختم )

آب : 10 لیوان

 سایر:

ورزش:  سه ساعت و نیم پیاده روی (والبته حمالی!!)

مکمل : بله

برنامه خواب و بیداری: --

سر زدن به برو بچ: بله

نه :

اینا دین و ایمون ندارن که ! رفته بودم فروشگاه زنه ورداشته به ماست میوه ای تعارف میکنه ! حالا از اون به سلامت رد شدم اون یکی بهم یه غذای سرخ کردنی تعارف کرد ! یعنی اصلا شعورشون نمیرسه یه بانوی نسبتا جوان !! که داره از اونجا رد میشه شاید رژیم داشته باشه ! بعدشم که تو این فروشگاهه هی چیزای خوشمزه حراج کرده بودن ! منم دیدم اگه بخرم یه دفه وسوسه میشم یه ناخنکی بهشون میزنم ! پس با دیدگانی اشکبار محل حراجی را ترک نموده و راهی دیار خانه شدم !!

جنبش:

رقصصصصصصصصصصصصصص!!!

 

اُف بر آن زنی که خانه را در ساعت 8 شب ترک کند و تا ساعت 11 در بیرون از خانه به سر ببرد (این همون زنه هست که دیروز به خانواده اون حرف رو زد ها!!)

از اونجایی که جایی که ما زندگی میکنیم یه چیزی تو مایه های ملات آباد نوروزلو (البته مالزیاییش) هست و نزدیکترین مرکز خرید تا خونه ما نیم ساعت پیاده روی (که نصفش تپه نوردیه) داره و اینکه خانواده به امر شریف مراضت مشغول میباشند و اندرونی از اطعمه و اشربه و صد البته اسبزه (مال سبزیجاته!!) خالی شده بود , این بود که بنده در طی یک اقدام متهورانه کوله پشتی رو بر پشت نهادم و به سوی صحرا جهت جمع آوری آذوقه روانه شدم (البته منظور همون مرکز خریده ! دیدم اینطوری قشنگ تره !)

آقا یه هواییه اینجا ! یه هواییه ! یعنی هوای مایع ! آدم نمیدونه اینا که از سرو کولش میریزه عرقه یا شبنم زده ! البته یه پاتکی هم به یه خیابون نزدیک فروشگاه زدم و تنهایی واسه خودم یه خوره خیابون رو گز کردم (همش واسه اینکه پیاده رویم بالا بره ها!! اگرنه این چارتا دونه خرت و پرتی که خریدم اصلا قابلی نداشت که ) بعدشم موقع برگشت چشمتون روز بد نبینه به هن هن و خر خر  و عرعر افتاده بودم ! از بس که کوله سنگین بود و مسیر هم همش سربالایی!! این مالزیایی های ذلیل شده هم اینقده چش پاک هستن به دلم موند یکی یه انگشتی چیزی به ما بزنه شاید بترسیم یه کم سریعتر بریم.

نظرات 9 + ارسال نظر
تینا دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:55 ق.ظ

واااااااااااااااااا! مال مفت بهت تعارف کردن نخوردی؟! می خوردی بعد می رفتی جاش ورزش می کردی؟ (: شوخی کردم. خیلی کار خوبی کردی!

مهسا دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ق.ظ

خودتو تنبیه کردی بایت اینکه تا دیر وقت بیرون بودی یا نه؟؟؟
چاقالو خانوم گل گلی خودم لطفا شرح مبسوطی که می خواستی ارائه بدی رو بده که من ببینم اگر اینکاره نیستم بیخودی ادا و اصول در نیارم.

زی زی دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:15 ب.ظ

ننه جون تو خیلی آدم با شرافتی هستی که اون چیزای مفت رو نخوری چون من اینقدر زیاد بی آبرو ام که به محض تعارف از سمت یه بوتیک خیلی گرون هم هر چی بدن می خورم . می خورم تا خرخره .......... بعدش میام و اظهار ندامت و پشیمونی می کنم . آیا این بود روش تربیت من ؟ وقتی مادر نصف شب میره بیرون و بچه رو تنها می ذاره و با یکی دیگه که شوهرش ممکنه نباشه دست تکون میده ایا فرزند معتاد نمیشه ؟ نمی ره هی یخچال رو نگاه کنه . آیا هیز بودن در مورد مواد خوراکی به کار نمی ره . آیا شکمبارگی چیست ؟
زی زی خل شده به خدا... فکر کنم آقا جون باید فلکش کنه . نه ؟

گل دختر دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:28 ب.ظ http://mannequin.blogfa.com/

دل و رودم در اومد از بس از دستت خندیدم نانازی جونم ... مخصوصا فسمت چش پاکی مالزیاییها ......
اگه کسی پیدا کردی پروژتو انجام بده به من هم معرفیش کن باهم بریم نت گردی .... :d

دختر یخی دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ http://AVINARM25.BLOGFA.COM

سلام لیلی جونم
خدا ایشالا لاغرت کنه دختر با این متنی و گزارشی که گذاشتی
آفرین که به تعارفات جواب رد دادی ، حالا این که شما تعریف کردی که خوبه ،‌من باشگاه که می رم یه کسایی میان عین مارمولک ، فکر کنم تنها نیتشون از باشگاه آمدن تضعیف روحیه ما توپلهاست
قربونت برم که اینقدر مهربونی .....

باربی دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:53 ب.ظ http://www.barbiii.blogfa.com

سلام مامانی.... ممنون که یهن سر میزنی... مامانب من کالری غدام و که حساب مبکنم غذام کوفتم میشه اما یه امروز و به خاطر گل روی همه کالریم میشمرم.... بووووووووووووووس

آرام دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:14 ب.ظ

نانازی جان دیگه چوب کاری می کنی ها خانم....... من همیشه محبتها و انرژی دادنهات به خاطرم می مونه... میگم اگه من دیروز می اومدم به شما دوستان گلم سر می زدم زودتر از اون کنج غمم آزاد می شدم ها... اینبار به جای عصبی خوردنهام کافی بیام مطالب زیباتون رو بخونم...

صبا دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ب.ظ

میگم که من همون روز جواب دادم ها. از تورنت میگیرم یک سایت beyond basic yoga for dummies[www.spynova.net] از همون سایت که نوشته www.spyonva.net
تورنت رو میگیری بعد دانلود میکنی. من یکی اش تمام شد سه تا دیگه مونده.

میس ری دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ب.ظ

مامان نانازی
می گما چرا ما با بقیه فامیل رفت و آمد نمی کنیم؟
شاید تو این معاشرتها اتفاقات مبارکی هم بیفته!
شما که ماشالا تو این سن زایمان کردی و برای زی خواهر آوردی کشف کن ببین خاله هامون کی می شن !
البته اینجا همه فامیل مونثه که!
ولی خوب ازدامن زن مرد به معراج می رسد!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد