از اون روز تا امروز

خوب از اونجایی که من معمولا در خنگی گوی سبقت رو از همه می ربایم و یک تنه به جلو می تازم ! در این چند مدت که این وبلاگ رو بنا نهادیده بودیده بودم (لطفا در زیبایی افعال غرق نشید!!) همش با خودم فکر میکردم چرا یکی نمیاد به من یه سری بزنه ! و دیگه دچار افسردگی و غم و اندوه و شیرینی و نون خامه ای و .....(عمرا اگه بشه به این شیرینی های بد مزه مالزیایی لب زد!!) شده بودم ! و امروز به ناگاه به خود آمده و خواستم آپی بنمایم که دیدم وا اسفاهااااااااااااا! نظرات در این وبلاگ تاییدی بودندی و بنده خبر نداشتمی! و این صبای نازنین که سرگروه بودندی و خیلی هم فعال بودندی هی واسه ما کامنت گذاشتندی و بنده کماکان کور بودندی!!! خلاصه اینکه بنده رسما از همین تریبون مراتب خاکساری و شرمندگی خودم رو به این دوست عزیز اعلام کرده و برنامه چند روز بعدی خود را بدین شرح اعلام میدارم .... روز چهارم تا یازدهم : از اونجایی که اوقات همه به بیحاصلی و بطالت میگذشت و بنده مجبور به شرکت در چند فقره ورک شاپ (همون کارگاه آموزشی خودمون) بودم فعالیتم در سه روز از این روزها همون نیم ساعت پیاده روی بوده و لاغیر و درمورد غذا هم باید بگم سعی کردم تا اونجایی که ممکنه چیزای اضافه رو از خورد و خوراکم حذف کنم چیزای کوچولویی مثل یه لیوان شربت یا یه دونه شکلات گیاهی که گاهی وقتا واسه معده ام میخوردم ! بجای انواع شربت که اینجا خیلی مرسومه با غذا میخورن ! به همون آب اکتفا کردم . دو سه روزی هم شدیدا درگیر برنامه مهمون داری و اینا بودم یعنی دور از جون همه دوستان مثل سگ جون کندم ! چون دو سه تا از دوستامون و یکی از استادامون رو دعوت کرده بودیم و منم میخواستم غذای ایرانی به خورد این بدبختا بدم ! حالا شما فکر کنید یه گاز دو شعله کوچولو دارید و خانواده هم دائم موارد جدیدی رو به منوی غذا اضافه میفرمودند! یعنی یه جاهای از زور خوشحالی دیگه گریه ام میگرفت ! از بس که این خانواده به فکر من هست!!! شب هم که مهمون ها اومدن و خوردن و ریختن و پاشیدن همشون به اتفاق گفتن که من خیلییییییییییی کم غذا هستم و هیچی نمیخورم و تعجب از اینکه چرا چاقم و اینا ! دیگه روم هم نمیشد بهشون بگم بابا دارم از خستگی غش میکنم ! بعد آخر شب که همه رفتن یکی از دوستای من که چینی هست خیلی شیک و باکلاس از من لباس راحتی خواست و یه دوش گرفت و بعدشم که خوب, ما نمیتونستیم اونو از خونه بیرون کنیم که ! یه جایی براش جور کردیم که بخوابه ! و فرداش دوباره مجبور به مهمونداری و این حرفا...... حالا هی میگه من شنیدم شما روز 13 یه برنامه خاصی دارید ! برنامه تون چیه منم میخوام بیام ! منم فوری قبل از اینکه خانواده دچار هیجان بشه!! گفتم ما برنامه ای نداریم چون درس داریم و من هر روز باید برم مرکز!!! حالا بعد از این ماجراها خانواده میفرمایند میبینی چقدر خوبه خوش میگذره !؟!؟ میتونیم هر هفته مهمونی داشته باشیم ! در اینجا بود که بنده از زور خوشحالی دچار دل پیچه شدید شدم و تا هم اکنون که در خدمت شما هستم گلاب به روتون گلاب به روتون....... الان یعنی از این برنامه دقیق تر داشتید!؟!؟ فقط خواستم یه شمای کلی از زندگی بنده داشته باشید شاید خدا فرجی کرذ و منم روز به روز برنامه نوشتم!! آها من روز اول عید که خودم رو کشیدم 83 کیلو بودم الان که 11 فروردین باشه وزنم حدود 82 هست ! بدون هیچ رژیم و برنامه ای ! البته من خودم نیم کیلو کم کردن رو حساب میکنم ! ایشالا اگه عمری باشه و برنامه ادامه پیدا کنه شاید جدی تر ادامه بدم .

نظرات 5 + ارسال نظر
میثم سه‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 06:15 ب.ظ http://mhi.blogsky.com

جهان را ما نه آنچنان که واقعا هست می بینیم... جهان را ما آنچنان که واقعا هست می بینیم...

صبا چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:30 ق.ظ

دوست پایدار من , بنده به بلاگفا نقل مکان کردم آدرس جدید من این هست. البته هنوز منزل نامنظم و ریخت و پاشه که شما به بزرگی خودتون ببخشید.
http://ssaabaa.blogfa.com/

میگم ها خیلی خوشحال شدم که اولا نظرات رو دیدی دوما یک کیلو کم کردی واقعا جای تبریک داره . پس لطفا دیگه هر روز دو سه خط بنویس که چه میکنی . ورزش هم ادامه بده و کلا خیلی خوب داری پیش میری . در برنامه هفته هفته ای هم ثبت نام کنید خیلی خوشحال میشیم.

صبا پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ق.ظ http://ssaabaa.blogfa.com

سلام . دوست پایدار من . خوب این سیزده روز تمام شد .شما وزنت رو فردا اعلام کن یا ماکزییم تا چهارشنبه صبح که ببینیم که چی شده . امیدوارم که در مسابقه هفت هفته ای ما شرکت کنید. یک مسابقه پر شکوه و با عظمت .
به امید اینکه در این سیزده روز با جمع ما تونسته باشید در مبارزه خود ثابت قدم تر و پایدارتر باشید. از اینکه با ما بودید از طرف همه گروه از شما تشکر میکنیم. درضمن ادرس جدید من


http://ssaabaa.blogfa.com

تینا جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:29 ق.ظ http://tinaweightloss.blogfa.com/

هاها! کلی خندیدم از این پستت! البته من تا جالا برات کامنت نذاشته بودم که احتیاج به نایید داشته باشه! فقط تو وب صبا دیدم ۱.۵ کیلو کم کردی اومدم ببینم چیکار کرده بودی انقدر کم شده. آفرین!

لیلا دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:26 ب.ظ

نانازی جان , بالا نمیشد کامنت بذارم ولی منم باهات موافقم در مورد یک پره گوشت . فکر کن مثلا من وزن ایده الم , 47 . خیلی کمه . من با 54 به خودم میگم لاغر . وای به 47 که میشه 3 سایز لاغرتر :دی

نانازی جان بابت یک کیلو هم تبریک .:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد