شانزدهم اردیبهشت هشتاد و هشت

برنامه غذایی:

صبحانه : یه لیوان نسکافه یه کم سبزیجات

ناهار: یه کاسه بزرگ سالاد که توش پنیر هم ریخته بودم با سس مایونز ساخت خودم , گوشت آبگوشت

شام : دوتا همبرگر مرغ بعلاوه سالاد گوجه و خیار

میان وعده: خیار سالادی  , یه نوشابه رژیمی (چون مغازه داره آب نوشیدنی نداشت )

آب : 12 لیوان

 سایر:

ورزش: یک ساعت پیاده روی ملایم , یک ساعت پیاده روی اساسی

مکمل : بله

برنامه خواب و بیداری: --

سر زدن به برو بچ: بله

نه :

کیک رولت , کیک کره ای (این خانواده باز حالش خوب شده خونه پر از کیک شده )

جنبش:

پیاده روی واسه خرید, پله ها, چرخونک

 

بنده تا اطلاع ثانوی افسرده هستم ! خیلی شدید ها! وقتی داشتم پیاده روی میکردم دو سه بار هم بغض کردم! بعدشم که اومدم خونه شدیدا دلم خواست با یکی قهر باشم ! و شدم دیگه ! البته دلیلش رو هم داشتم ها و میتونستم مثل همیشه ندیده بگیرم ولی خوب از اونجاییکه دلم قهر میخواست دیگه چاره ای نبود! بعد نشستم یه کمی این ور و اون ور تو اینترنت گشت و گذار کردن و ناگهان یه سری اتفاقات خیلی خوب افتاد .البته بنده کماکان افسرده هستم ها ولی این اتفاق خوب خیلی خوش به حالم کردم و یه مدت یادم رفت که افسرده هستم و احساس کردم که بازم تنها نیستم و بازم .......

ولی کماکان افسرده هستم , با اینکه وزنم یه کیلو دیگه کم شده ! حتی فردا بدتر هم میشم اینقده گریه میکنم که جگر خانواده کباب میشه !! (آخه علم غیب دارم . یه دفه فکر نکنید چون با یه روز تاخیر مینویسم از حال فردام خبر دارم ها!!)


پ.ن. به همون دلیلی که الان از فردا خبر دارم !! فهمیدم که فردا طی یه حرکت واقعا پیش بینی نشده گلی خانوم به بنده سر خواهد زد و اون افسردگی های امروز به همین دلیله 


                                                                           امضا : نانازی آداموس

پانزدهم اردیبهشت ماه هشتاد و هشت

برنامه غذایی:

صبحانه : یه لیوان آب داغ (خواستم یه روز هم بدون نسکافه شروع کنم ببینم چی میشه!) یه کم کلم برگ! ده گرم پنیر (یعنی پنیر رو با کلم لقمه گرفتم خوردم )

ناهار: الان هرچی فکر میکنم یادم نمیاد چی خوردم (ری کجایی ببینی آلزایمزم پیشرفته شده)

شام : نودل آب پز و مرغ و سبزیجات شناور!!!

میان وعده: خیار سالادی  , آلو بخارا(گلاب به روتون اینا چرا به من اثر نمیکنه !!) , یه گاز از یه ساندویچ هندی

آب : 10 لیوان

 سایر:

ورزش: یک ساعت پیاده روی ملایم , یک ساعت ایروبیک و وزنه !! ( تا 4-5 ساعت لپام گل گلی بود )

مکمل : بله

برنامه خواب و بیداری: --

سر زدن به برو بچ: بله

نه :

اون ساندویچ هندیه که ریختمش دور تا بقیه اش رو نخورم , شربت مالایایی, بلال, کیک کره ای , شربت پرتقال , بستنی .... (امروز هرچی بلا بود از آسمون به سر من ریخته بود!)

جنبش:

رقص! پیاده روی واسه خرید.

 

راستی چرا من این همه اشتهام کم شده ! یعنی هرچی که میخورم به زور میخورم ! غیر از آب و مایعات! اون غذایی که واسه شام خوردم اصلا از گلوم پایین نمیرفت ! یعنی دونه دونه این نودل ها رو واسه سرگرمی میذاشتم تو دهنم و هوررررت میکشیدم ! البته فکر کنم یه کمی به خاطر گرمی هواست که این چند وقته اینجا واقعا خیلی گرم و شرجی هست و بارون هم به اون صورت نمیاد و دلیل دیگه اش هم گلی خانومه ..... البته الان گلی خانوم تشریف نیاوردن ها! فقط پیغام های صمیمانه اشون رو توسط ای میل به دو گنبدان شمالی (آخ این اصطلاح واسه کی بود!؟!؟) فرستادن !! به طوری که امروز موقع ورزش کردن بنده یه جورایی دست به سیــ.....نه بودم . حالا تا یه هفته که خودشون تشریف بیارن بنده رو با اینگونه مواهب خودشون سرگرم میکنن که یه دفه خدای ناکرده یادم نره زن هستم و یه دفه برم دنبال کارای بی ناموسی و این حرفا!!  من میخوام بدونم اینا که بچه نمیخوان دقیقا انگیزه اشون واسه مهمونی گلی خانوم و اینا چی هست واقعا!؟!؟

این قیافه منم یه جورایی داهاتی هست یعنی از اون قیافه های شیک و باکلاس و اینا نیست! (البته حالا فکر نکنید دارم شکسته نفسی میکنم و اینا ها !! نهههههه خیلی هم با نمک و جذابم!! میگید نه برید از نتیجه ام بپرسید!) بعد به این قیافه دو عدد لپ گلی هم اضافه کنید ! نمیدونم چرا بعد ورزش اینهمه لپ گلی شده بودم ! رفته بودیم بازار اون آقاهه که ساندویچ هندی میفروخت و من رو هم میشناسه یه دفه صدام کرد و گفت امروز چقدر فرق کردی (البته یه چیز دیگه ای گفت که بنده به علت شرم حضور و تواضع نمیتونم بگم ) بعد یعنی خانواده به اون عظمت رو نادیده گرفتن یا کلا احساس پسرخالگیشون گل کرده بود یا نمیدونم چی چیشون شده بود . خانواده هم خیلی خونسرد رفت و ازش یه ساندویچ خرید و اومد . بهش میگم خوب واسه چی اینو خریدی !؟ تو الان باید میزدی فک و دهنش رو میاوردی پایین! میگه نه بابا این بیچاره میخواسته بازار گرمی کنه یه فروشی داشته باشه ! آخه یه چند وقتیه ازش خرید نمیکنیم !! نه خداوکیلی من چی باید بگم!؟ فردا اگه یارو بیاد لپ من رو هم بگیره یا احیانا .....!؟  نه واقعا من امنیت دارم ؟!


پ . ن. یادم اومد ناهار مرغ کبابی خوردم (چند وقت دیگه به جای وبلاگ نویسی به امر شریف قدقد مشغول خواهم شد)

چهاردهم اردیبهشت هشتاد و هشت

 

برنامه غذایی:

صبحانه : یه لیوان نسکافه , یه ساقه کرفس, چند پر کاهو

 ناهار: حدود 200 گرم مرغ گریل شده بعلاوه سبزیجات

شام : سه دونه برنج!!! یه گاز نون مرغی (سرخ شده نبودها) , یه گاز نون دانمارکی , دوباره مرغ گریل شده و سبزیجات

میان وعده: خیار سالادی  , کرفس, آلو بخارا 2تا, ده گرم پنیر

آب : 8 لیوان

 سایر:

ورزش: یک ساعت و نیم

مکمل : بله

برنامه خواب و بیداری: --

سر زدن به برو بچ: بله

نه :

رفته بودیم یه کم خرید کنیم ! آخرشبی نون فروشیه حراج زده بود یکی بخر دو تا ببر بود ! خانواده یه چندتایی کیک و نون برداشت شروع کرد به خوردن منم از دوتاشون یه گاز زدم ونه بیشتر البته گاز نامزدی بود ها! از اون گازا که میخوای نشون بدی اصلا شکم نداری و دهنت هم اندازه یه غنچه باز میشه !! درحالت غیر رژیمی من اون نونا رو مثل قرص مینداختم بالا!!!(اون کارتون بامزی یادتونه اژدهاهه از کوفته قلقلی های مادربزرگ خوشش میومد!؟!؟)

جنبش:

رقص! (این رقصا هم رقص کامل نیست ها! همینطوری که نشستم مثلا یه دفه بلند میشم یه قری میدم یا دستامو بالا میبرم یه تکونی میدم یا اون قسمتای قردار آهنگا رو همراهی میکنم واسه همین تو قسمت جنبش میذارمشون )

خوب من امروز چون یه کمی سرم شلوغه فردا واستون داستان میگم ! امروز برم به کارام برسم . بااااااااشه!؟ آفرین دخترای گلم !