بیست و دوم فروردین ماه هشتادو هشت

برنامه غذایی:

صبحانه : یه زرده تخم مرغ نیمرو با یه برگه نون (آخه گفتم زرده بالا هست زیاد روغنی نیست دیگه !!)

ناهار: یه کاسه سوپ مخصوص سرآشپز

شام : یه دونه کوکو سیب زمینی با نون و سبزی و سس نانازی ساز فرد اعلا !!

میان وعده : آلبالو خشکه حدود 50 گرم , یه نصفه هویج , یه خوشه از این کوچیکا انگور

آب : 4 تا پارچ

سایر:

ورزش: دو ساعت  پیاده روی

ماساژ موضعی : بله

مکمل : بله

برنامه خواب و بیداری: داغوووووووووون

سر زدن به برو بچ: بله ظهر رفتم یه دید و بازدیدی انجام دادم

نه : واقعا این نع گفتن ها داره روحیه لطیف من رو بهم میریزه ! یعنی الان هرچی خوراکیه در این اطراف از دست من دلخور هستن! مخصوصا امروز این creamer خودش امروز اومده بود گله و شکایت که بابا به ما سر نمیزنی و قبلا ها مهربون تر بودی ! منم یه دفه دیدم که واقعا اینا همه ایادی شیطان هست که میخواد منو گول بزنه ! فوری یه وردی خوندم خودش بدوبدو برگشت رفت تو یخچال سر جاش و دیگه صداش هم درنیومد ! ولی خوب خیلی دلم واسش سوخت یه طوری نگام میکرد که آدم دلش میخواست بره حداقل یه انگشت ازش بخوره ولی  نع , نع هست دیگه ! شوخی که نداره !

جنبانیدن: البته ما از اول این برنامه به طور کلی آسانسور رو از برنامه حذف کردیم و یه سری حرکات اضافه هست که همیشه در حال انجام دادنشون هستیم ولی امروز گفتیم کلا بیشتر قضیه رو متحرک کنیم ! اولش خانواده خیلی مهربون و دلسوز و اصلا یه طورایی که آدم دلش قیییییییییژ میشه !!  گفتند که مثل اینکه عصبی شدی این چند وقته چون خیلی وول میخوری و تکون تکون اضافه میخوری ! بعد بهم پیشنهاد دادند که به اعصابم مسلط باشم و یه کمی تحویلم گرفتند و اینا ! بعد منم که اصولا آدم صادقی هستم و ایشالا این دهان بنده رو گل بگیرن! گفتم نه بابا عصبی نیستم که این واسه اون برنامه هفت هفته ایمون هست! که ناگهان ورق برگشت !! یعنی از حالت نامزد بازی رسیدیم به دم در دادگاه ! خوب آخه میدونید چیه دیشب هم نصفه شب هر وقت از خواب بلند میشدم یه تکونی به خودم میدادم و یه پادوچرخه ای چیزی میزدم بعد دوباره میخوابیدم ! منم که شب تا صبح دویست بار از خواب بلند میشم ! بیچاره خانواده هم چشماش رو باز نکرده بود ببینه من در چه حالی هستم فقط از روی تکون تکون ها فکر کرده بود من رعشه گرفتم ! یه مقاومت خوبی هم که داره اینه که تا صبح قشنگ خوابیده بود بعدش حدودای ظهر اینا اومده بود به من دلداری بده ! خوب اگه من واقعا رعشه گرفته بود که تا صبح مرده بودم ! البته خوب حرکات محیرالعقول دیگه ای هم انجام میدادم که واقعا خانواده رو متعجب کرده بود! مثلا صندلی رو از پشت کامپیوتر برداشته بودم و هی بشین پاشو میکردم و مقاله میخوندم !

این استاد منم که کلا تصمیم گرفته دنیا رو متحول کنه ! و خوب بنده هم جزو تیم تحول ایشون محسوب میشم ! جمعه 17 تا مقاله واسم فرستاده که تا دوشنبه اینا رو بخون خلاصه کن واسم بیار! تا الان تازه 3 تاشو خوندم !!

نظرات 14 + ارسال نظر
صبا یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ق.ظ

نانازی جون خیلی موافقم با این پیشنهاد عالی ولی چطوری بعد حساب و کتاب بشه . خودت هر چی تو ذهنت هست بعد بیا تو وب من بنویس که بچه ها چکار کنند.
امیتاز جنبوندن ها رو نمیدونم چطوری حساب کنیم. میگم که شما از گروه اتون کی اول شد ؟ یکی رو اول کنید و بگید , تا بعد ببینیم که چکار کنیم.

صبا یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:17 ق.ظ

خدا بگم چکارت کنه . یه نیم ساعته دارم میخوندم و با صدای بلند میخندم . واقعا که تو استادی دختر جان , میگم ها این تیمتون رو در یاب که خیلی عقب هستیید ها

صبا یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:49 ق.ظ

نانازی جون اسم گروه هر چی که دوست داری بگذار. پیشنهاد منیر بود که میوه باشه ولی فکر کنم که هر چی که دوست داشته باشید همون خوبه.
ببین الان گروه شما خیلی قویه . مهسا و نگار و می و الهام که الان اینها به روز میکنند. با زی زی صحبت کن که بیاید تو گروه خودت . زن زمانه هم فکر کنم که دیگه آپ کنه اون هم میتونه تو گروه شما باشه . به من خبر بده اگه هر دو رو بردی تو گروه ت که من دیگه در جدول درست کنم مرسی گلم

صبا یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:53 ق.ظ

میگم اگه البالو بیاید این هفته که ببریم تو گروه منیر چون که اونها خیلی کم شدند. بعد هم تو گروه باید میانگین بگیریم فکر کنم یعنی جمع امتیازها رو قبول نکنیم چون که دوشنبه باید گروه برنده رو اعلام کنیم ببنیم که چه سیاستی داشته باشیم. فعلا موفق باشی.

تبسم یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:54 ق.ظ

وااااااااااااااااااااااااااااای خیلی باحال بود چقد خندیدم الهی بمیرم ادم دل که هیچی اعصاب و روانش هم قیییییییژ میشه

اهان نانازی جون یه چیزی/ببین اینجوری که من شنیدم اب بیش از یه میزان خوردن باعث دفع مواد ضروری برای بدن میشه البته از این عصرونه ها همیشه کلیییییییییییییییییی ادم تشنش میشه خلاصه اینکه خانوم از این به بعد خواستی از این عصرونه باحالا بخوری مارم دعوت کنی ثواب داره
اینجا واسه دختر جوون مردم حتی البالو خشکه هم نیست بعد میگن چرا نتلا میخورین!!!!
اهان اینم جواب کامنتت که لطف کرده بودی برام گذاشته بودی:
جون من 3 شد؟:دی
نه نانازی جونم باور کن لاو و ماو مزدوج و این چیزا نیست
قضیه همزمان شدن چند تا مشکل خانوادگی و قبول کردن مسئلیت در شرایط بحرانی خارج از توانم و کمی غد بازی که روم نمیشه بگم خانواده ی محترم ملت من الان انقدر درگیرم با درسا که از پس همه ی اینا با هم برنمیام...نمیدونم والا
اخه بدبختی اینه که این وسط هیچی درست پیش نمیره یعنی اتفاقای روتینی که همیشه در زندگی جاری بوده یوهو الان توش یخ وقفه پیش اومده
منم واقعا این شرایط رو تا حالا تجربه نکردم از اونطرف نمیتونم نگرانی خانواده و ناراحتیشون رو ببینم
از اونطرف اخه چیکار کنم؟شرمنده نانازی جون حرف زیاد زدم همین الان تلفنم تموم شده بود داغ داغ کردم
اهان یه چیز دیگه نانازی جون باور میکنی امشب همه چی بهتر از همیشه پیش رفت
قربون انرژی مثبتت

تینا یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:09 ق.ظ http://tinaweightloss.blogfa.com/

شبو دیگه بگیر بخواب دختر! رژیمت ولی حرف نداره! آفرین!

مهسا یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:11 ق.ظ

جنبوندن چیه دیگه؟؟؟ آها الان فهمیدم . ببین من همش در حال ورجه وورجه ام و خیلی آروم نمی گیرم . حالا می نویسم تو وبلاگم

مهسا یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:03 ق.ظ

من میگم یکی از این میوه های عجیب غریب خودتونو بذاری هم بدنیست ها. من که بعضی وقتها وبلاگتو می خونم یاد کارتون سرندی پیتی میافتم.

ترنم یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ب.ظ http://goodshape.blogfa.com

سلام عزیزم ..
اره دیروز همش دانشگاه بودم ..صبح تا ظهر که یه بیسکوئیت گذاشته بودم تو کیفم ..همونو میخوردم ..ظهر هم واسه خودم نون و پنیر برده بودم ..چشای دوستام گرد شده بود ! میگفتن چه بلایی سرت اومده ترنم ..پاشو بریم یه چیزی بخوریم ..واسه خودت لقمه آوردی !! با اینکه سیر نمیشی ..خلاصه جات خالی ..ولی مرغ من همیشه یه پا داره ..اما از این به بعد از شب قبل پیش بینی میکنم که بتونم یه غذای بهتر ببرم ..
در مورد سریل : اسپشیال ک میخورم ..با میوه های قرمز ..
یا سریل رژیمی swiss fit یا سریل crunchy nut مال همون اسپشیال ک است
همه اینا رو میخرم تنوعی میخورم از بینشون ..

الهام یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ب.ظ http://strongwill.blogfa.com

سلام نانازی جون
نه بابا به اون شدت هم نیست که هیچی نخورم
راستی امروز یه قهوه صبح زدم تو رگ ها
فردا هم وزنمو میذارم

ME یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:32 ب.ظ

جنبوندن و میجونبونم..
واسه صبا جون لیست کردم.. میذارم پایین جدول ورزشم
هم گروهی من کیه؟!

حوّا یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:30 ب.ظ

وااااااااای چقدر خندیدم.
بدبختی تو اتاقم کسی بود و بلند نمی تونستم بخندم ولی بی صدای بی صدا هم نمی شد دیگه. بنده خدا چند بار سرش رو بالا آورد ببینه دارم گریه می کنم یا می خندم. خیلی بامزه می نویسی.

مهسا دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:16 ق.ظ

راستی من اصلا از قد و وزنت خبر ندارم. دستا بالا!! زود باش اعتراف کن.

میس ری دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:22 ق.ظ http://missrei.blogfa.com/

سلام نانازی جان
من همیشه نوشته هاتو می خونم خیلی بانمکی از خوشامدگویی قلمبت هم ممنونم
دلت چاقاله نخواد چیز خیلی مهمی رو هم از دست ندادی!
گود لاک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد