چهاردهم اردیبهشت هشتاد و هشت

 

برنامه غذایی:

صبحانه : یه لیوان نسکافه , یه ساقه کرفس, چند پر کاهو

 ناهار: حدود 200 گرم مرغ گریل شده بعلاوه سبزیجات

شام : سه دونه برنج!!! یه گاز نون مرغی (سرخ شده نبودها) , یه گاز نون دانمارکی , دوباره مرغ گریل شده و سبزیجات

میان وعده: خیار سالادی  , کرفس, آلو بخارا 2تا, ده گرم پنیر

آب : 8 لیوان

 سایر:

ورزش: یک ساعت و نیم

مکمل : بله

برنامه خواب و بیداری: --

سر زدن به برو بچ: بله

نه :

رفته بودیم یه کم خرید کنیم ! آخرشبی نون فروشیه حراج زده بود یکی بخر دو تا ببر بود ! خانواده یه چندتایی کیک و نون برداشت شروع کرد به خوردن منم از دوتاشون یه گاز زدم ونه بیشتر البته گاز نامزدی بود ها! از اون گازا که میخوای نشون بدی اصلا شکم نداری و دهنت هم اندازه یه غنچه باز میشه !! درحالت غیر رژیمی من اون نونا رو مثل قرص مینداختم بالا!!!(اون کارتون بامزی یادتونه اژدهاهه از کوفته قلقلی های مادربزرگ خوشش میومد!؟!؟)

جنبش:

رقص! (این رقصا هم رقص کامل نیست ها! همینطوری که نشستم مثلا یه دفه بلند میشم یه قری میدم یا دستامو بالا میبرم یه تکونی میدم یا اون قسمتای قردار آهنگا رو همراهی میکنم واسه همین تو قسمت جنبش میذارمشون )

خوب من امروز چون یه کمی سرم شلوغه فردا واستون داستان میگم ! امروز برم به کارام برسم . بااااااااشه!؟ آفرین دخترای گلم !

سیزدهم اردیبهشت هشتاد و هشت

 

برنامه غذایی:

صبحانه : یه لیوان نسکافه , یه تخم مرغ آب پز

 ناهار: نصف قوطی تن ماهی در آب !! (یعنی من اگه این تنگ ماهیامون رو همبنطوری سر میکشیدم میرفتم بالا از این خوشمزه تر بود!!) با سبزیجات و کرفس

شام : حدود 200 گرم مرغ گریل شده بعلاوه سبزیجات

میان وعده: خیار سالادی 3 تا !!, گوجه فرنگی , آلو بخارا 2تا, ده گرم پنیر, کاهو یه عالمه

آب : 8 لیوان

 سایر:

ورزش:  یه ساعت پیاده روی (اونم توی خونه)

مکمل : بله

برنامه خواب و بیداری: --

سر زدن به برو بچ: بله

نه :

برنججججججججج! وای یه ویاری کرده بودم که نگو و نپرس ! رو دنده لج هم افتاده بودم با خودم ! گفتم نع که نع ! ولی چشمتون روز بد نبینه تا غافل میشدم میدیدم رفتم سر قابلمه برنج! یه بار هم مچ خودم رو درحالی گرفتم که یه قاشق برنج رو فوری کرده بودم تو دهنم !! خوب منم فوری زدم پس کله و گفتم : اخ کن! اخ! بچه پر رو! و این شد که برنج رو (البته گلاب به روتون دیگه ) از دهنم انداختم بیرون ! ولی حداقل دهنم بوی برنج گرفته بود که !!(حالا این برنجای اینجا هم که چقدر عطر و بو دارن انگاری!!)

جنبش:

رقص!

 

خوب حتما این خانواده ما یه چیزی داشته که من عاشقش شده بودم! لابد یادم رفته بوده !! اما امروز یه جورایی یادم اومد چون از صبح هی فیلم های وحشت آور و غمناک و جگر پاره کن ! مستند از سرنوشت دخترایی که دزدیده میشن و کارشون به مراکز فساد میکشه و بیماری میگیرن و اینا نشونم داده ! هی نچ نچ کرده! آخرشم میگه میبینی اینا همه بی خانواده نیستن که !‌یه  دفه میریزن سرشون و تو خیابون میدزدنشون ! الان ما هم اینجا غریبیم ! مالزی هم قانون درست و درمون نداره ! پلیس هاشم همه رشوه خوار و بدتر از دزدها هستن!!

(البته خوب شما الان متوجه شدید که منظورش اصلا من نبودم که دیروز تا ساعت 11 بیرون ول میگشتم و دورتادور خونه ما هم جنگل هست!! ) بعد دید که نه من اصلا به روی خودم نمیارم دیگه اصل مطلب رو گفت . خداوکیلی اینقده خوشحال شدم ! اینقده خوشحال شدم ! این یعنی مرد نمونه ! یعنی یه خانواده مهربان ! یعنی یه چی میگم یه چی شما میشنفید!! خوب آخه اون دخترایی که تو فیلما دزدیده شده بودن همشون تو رنج سنی  هفت تا پونزده ساله بودن و همشون هم لاغر ماغر و نحیف بودن !! یعنی فکر کن ! خانواده من رو با یه تن گوشت و دنبه و از همه مهمتر این همهههههههه سن و سال با این دخترای ریزه میزه مقایسه میکرد !! واااااااااای حیف که مریض بود نمیشد تشکرات ویژه رو ازش بعمل آورد !!(نه خواهش میکنم خوشحال نشید ! منظورم دست دادن و حالا خیلی خیلی که پیش میرفت یکم هم بازوش رو فشار میدادم ! دیگه خواهش میکنم فکراتون جاهای دیگه نره !)

دوازدهم اردیبهشت هشتاد و هشت

برنامه غذایی:

صبحانه : یه لیوان نسکافه , یه تخم مرغ آب پز

 ناهار: دوتا همبرگر با گوشت مرغ (خودم درست کرده بودم با توفو و گوشت چرخ کرده مرغ و ادویه جات) دو ساقه کرفس نصف گوجه فرنگی

شام : یه تیکه سینه مرغ و 10 گرم پنیر

میان وعده: یه کاسه گنده سالاد با روغن زیتون (نیم قاشق) و سرکه سیب (البته دیدم داره کالریام پایین میاد یه نصفه آووکادو هم توش ریختم )

آب : 10 لیوان

 سایر:

ورزش:  سه ساعت و نیم پیاده روی (والبته حمالی!!)

مکمل : بله

برنامه خواب و بیداری: --

سر زدن به برو بچ: بله

نه :

اینا دین و ایمون ندارن که ! رفته بودم فروشگاه زنه ورداشته به ماست میوه ای تعارف میکنه ! حالا از اون به سلامت رد شدم اون یکی بهم یه غذای سرخ کردنی تعارف کرد ! یعنی اصلا شعورشون نمیرسه یه بانوی نسبتا جوان !! که داره از اونجا رد میشه شاید رژیم داشته باشه ! بعدشم که تو این فروشگاهه هی چیزای خوشمزه حراج کرده بودن ! منم دیدم اگه بخرم یه دفه وسوسه میشم یه ناخنکی بهشون میزنم ! پس با دیدگانی اشکبار محل حراجی را ترک نموده و راهی دیار خانه شدم !!

جنبش:

رقصصصصصصصصصصصصصص!!!

 

اُف بر آن زنی که خانه را در ساعت 8 شب ترک کند و تا ساعت 11 در بیرون از خانه به سر ببرد (این همون زنه هست که دیروز به خانواده اون حرف رو زد ها!!)

از اونجایی که جایی که ما زندگی میکنیم یه چیزی تو مایه های ملات آباد نوروزلو (البته مالزیاییش) هست و نزدیکترین مرکز خرید تا خونه ما نیم ساعت پیاده روی (که نصفش تپه نوردیه) داره و اینکه خانواده به امر شریف مراضت مشغول میباشند و اندرونی از اطعمه و اشربه و صد البته اسبزه (مال سبزیجاته!!) خالی شده بود , این بود که بنده در طی یک اقدام متهورانه کوله پشتی رو بر پشت نهادم و به سوی صحرا جهت جمع آوری آذوقه روانه شدم (البته منظور همون مرکز خریده ! دیدم اینطوری قشنگ تره !)

آقا یه هواییه اینجا ! یه هواییه ! یعنی هوای مایع ! آدم نمیدونه اینا که از سرو کولش میریزه عرقه یا شبنم زده ! البته یه پاتکی هم به یه خیابون نزدیک فروشگاه زدم و تنهایی واسه خودم یه خوره خیابون رو گز کردم (همش واسه اینکه پیاده رویم بالا بره ها!! اگرنه این چارتا دونه خرت و پرتی که خریدم اصلا قابلی نداشت که ) بعدشم موقع برگشت چشمتون روز بد نبینه به هن هن و خر خر  و عرعر افتاده بودم ! از بس که کوله سنگین بود و مسیر هم همش سربالایی!! این مالزیایی های ذلیل شده هم اینقده چش پاک هستن به دلم موند یکی یه انگشتی چیزی به ما بزنه شاید بترسیم یه کم سریعتر بریم.